Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش همشهری آنلاین، ۵ سالی می‌شود در زندان است و حالا به خاطر بازداشت همدست فراری‌اش به دادسرا انتقال یافته است. با خودش حرف می‌زند، انگار در این دنیا نیست! می‌خواهم به او نزدیک شوم اما نگران برخوردش هستم زیرا این جوان اصلاً آرامش ندارد.

وقتی وارد اتاق بازپرس شد با دیدن دوست قدیمی‌اش خشمگین شد. انگار مکان را گم کرده بود و متوجه نبود در اتاق مقام قضایی است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اگر دستبند نداشت به دوستش رحم نمی‌کرد فقط بد و بیراه گفت و از نامردی رفیق پر از دوز و کلکش حرف زد! در میانه خشم و فریادهایش انگار ناگهانی شکست و به گریه افتاد: می فهمی مادرم مرد! دق کرد.من قاتلش هستم! به خاطر من مرد! البته به خاطر تو!

قاسم فقط می‌شنید و سر به زیر انداخته بود و محمد گریه می‌کرد و باز زیر لب زمزمه‌های نامفهومی داشت. 

۷ سال شکنجه و تعـرض مرد جوان به دخترخوانده‌اش ؛ از ۹ تا ۱۶ سالگی | کابوس‌های شبانه دختر همه چیز را لو داد | حکم اعدام صادر شد  قرار ملاقات مرگبار دختر جوان در اتاقک پشت‌بام |‌ قاتل به محل جنایت بازگشت

بازپرس با صبر نشسته بود تا این پسر آرام بگیرد همه منقلب شده بودند، دقایقی که گذشت رو به امیر کرد و گفت اگر حالت خوب شده، بگو چه اتفاقی افتاده است.

امیر آهی کشید: این آقا دوست صمیمی من بود، می‌دانست من زحمتکش هستم و مادرم زن با آبرویی است اما از اعتمادم سوءاستفاده کرد و حالا ۵ سال به گناهی کرده و نکرده در زندانم. من نمی‌دانستم چه جرمی دارم مرتکب می‌شوم اما شده‌ام بدون آگاهی، اما قاسم که می‌دانست من را به دردسر انداخته فرار کرد و الان بعد از ۵ سال بازداشت شده است. در این مدت همه بلاها سر من آمد. همه مدارک نشان می‌داد من مقصر هستم اما واقعاً بی‌گناه بودم ولی توانی برای دفاع از خودم نداشتم و تاوان دوستی کورکورانه‌ام را داده‌ام.

وقتی بازپرس از امیر پرسید که مطمئن است که قاسم همدست او بوده، مرد جوان به دوستش نگاهی انداخت و گفت: من همدست او بودم، البته گفتم که اطلاعی نداشتم!

نوبت به قاسم رسید در حالی که تصور می‌شد او ادعای بی‌گناهی کند وقتی بازپرس خواست تا دفاع کند، گفت: دفاعی ندارم من هم دزد هستم، هم نامرد! امیر راست می‌گوید او بی‌گناه است نه اینکه کمی بی‌گناه، او روحش هم خبر نداشت من دزدی کرده‌ام فقط با مرام آمد همراهم شد و پشیمانم.

همزمان با این اعترافات بود که باز هم بغض امیر شکست و گفت: از زندان برایت پیغام فرستادم، گفتم مادرم تاب این روزهای من را ندارد ادامه تحصیلم به خطر می‌افتد چرا آن موقع نیامدی، الان ۵ سال است من نابود شده ام حتی آزاد بشوم باز نابودم اصلاً جایی ندارم برگردم آنجا! از پدرم و خواهرم شرمنده‌ام، نمی‌دانی چه کردی قاسم!

قاسم سر به زیر انداخت: حق‌ داری من از زندان می‌ترسیدم. دوستان دیگرم هم گفتند نرو! راستش را بخواهی مادرم هم خواست فرار کنم و همیشه نگرانت بودم و شرمنده! می‌دانستم تو مرا نمی‌بخشی حق هم داری!

با این مواجهه بازپرس رو به قاسم کرد و خواست جزئیات سرقت از طلافروشی را فاش کند و بگوید بر سر طلاها چه آمده است.

قاسم گفت: وقتی ورشکسته شدم نمی‌دانستم چطور بدهی‌هایم را بپردازم. امیر از دوستان قدیمی من بود و می‌دانست من آدم بدی نیستم و زمانی مغازه‌ام برو بیایی داشت، خودش هم دانشجوی درس‌خوانی بود اما همیشه با موتور بیرون می‌رفت چون از ترافیک گریزان بود.

تحت فشار بودم که تصمیم بدی گرفتم. می‌دانستم یک طلافروشی در خیابانی خلوت قرار دارد که سیستم امنیتی‌اش ضعیف است چون بیشتر محلی‌ها از آنجا خرید می‌کردند. من را نمی‌شناخت، آنجا را نشان کردم و فهمیدم این طلافروشی سر ظهر هم باز است اما فروشنده‌اش نوبتی تنها هستند یعنی سرظهر یکی برای استراحت می‌رفت و وقتی او برمی‌گشت دیگری می‌رفت. چند روزی آنجا را زیر نظر قرار دادم و تصمیمم را گرفتم.

قاسم مکثی کرد و به امیر نگاهی انداخت: به یک همدست نیاز داشتم اصلاً جرأت گفتن به کسی را نداشتم. یاد امیر افتادم به بهانه اینکه به خاطر مشکلاتم سرویس‌های طلای همسرم را در این طلافروشی امانت گذاشته‌ام و می‌خواهم با پرداخت بدهی‌ام طلاها را پس بگیرم از او خواستم همراهی‌ام کند. سر ظهر به در مغازه رسیدیم، من از امیر خواستم در تقاطع بایستد و بهانه آوردم چون ماشینم را فروخته‌ام نمی‌خواهم اعتبارم نزد طلافروش بشکند، بعد پیاده شدم و به طلافروشی رفتم. یک سرویس طلا خواستم و بعد چند سرویس دیگر را هم خواستم روی پیشخوان بگذارد وقتی همه را دیدم چاقویی از جیبم درآوردم، پیرمرد ترسید بدین ترتیب سرویس‌ها را داخل کیسه ریختم و داخل کاپشنم گذاشتم بعد پیرمرد را روی زمین انداخته و فرار کردم می‌دانستم تا بلند شود و داد و قال کند ما رفته‌ایم.

امیر که ساکت بود هم به بازپرس گفت: آن زمان شما مسئول پرونده‌ام نبودید، من اصرار کردم که نمی‌دانستم سرقتی در کار است. در فیلم هم دیده می‌شود من خونسردتر از یک دزد هستم. می‌گفتند حتماً حرفه‌ای هستی که خونسردی اما خیلی اصرار کردم و در نهایت قبول نکردند و به زندان افتادم و حالا بعد از ۵ سال دارد ثابت می‌شود عمرم در زندان به هدر رفته است.

گفتگو با مرد بی‌گناه

حال مناسبی ندارد، مشخص است بیشتر از هرکسی حتی طلافروش‌ها که مورد دستبرد قرار گرفته‌اند، لطمه دیده است:

خودت از هرکجا دوست‌ داری شروع کن و بگو چه سرنوشتی داشتی و داری.

مادرم رفت، پدرم زمینگیر شد و خواهرم نزد دامادمان بی‌آبرو! این همه زندگی‌ام بود که نابود شد!

تو هنوز جوانی چرا این قدر ناامید؟

جوانانی که بیرون از زندان هستند شاید درک نکنند چه بر سر من آمده است دیگر جوانی‌ای ندارم، قرص اعصاب می‌خورم. من دانشجو بودم و درس‌خوان و امید خانواده‌ام. مادرم لذت می‌برد از سلامت من، نه اهل سیگار بودم و نه هر اتفاق بدی و می‌خواستم افتخار مادرم باشم اما الان حسرت دیدنش را دارم.

دانشجوی چه رشته‌ای بودی؟

مهندسی می‌خواندم و اصلاً بعد از ۵ سال هنوز باور ندارم قاسم دزد باشد. مردی با پرستیژ که وقتی خواست سوار موتورم شود، تعجب کردم زیرا همیشه ماشین‌های مدل بالا زیر پایش بود.

اصلاً به او شک نکردی؟

اصلاً همین الان هم تردید دارم قاسم دزدی کرده باشد اگر خودم در این منجلاب گرفتار نمی‌شدم، باور نمی‌کردم.

بعد از آن روز چه شد؟

یک روز خانه بودم که جلوی چشمان مادرم به من دستبند زدند. آن نگاه‌هایش را هرگز فراموش نمی‌کنم، داشت سکته می‌کرد. الهی من قربانش بروم که طاقت بی‌آبرویی من و خودشان را نداشت.

چرا قاسم بازداشت نشد؟

من هاج و واج بودم، مأموران هم تعجب کرده بودند و به ناچار فیلم من و قاسم را نشان دادند و من هرچه گفتم باور نکردند، قاسم را لو دادم با همه جزئیات اما نبود که نبود! پیغام فرستادم به قاسم، قسم‌اش دادم اما نیامد که نیامد و من ماندم با اتهام سرقت از طلافروشی، دادگاه، پلیس و ۷ سال زندان و رد مال! حق داشتند باور نکنند.

در زندان درست را ادامه دادی؟

خیر، من مشکل روحی، روانی دارم. در زندان آلوده سیگار شدم و هر روز حالم بدتر شد و حالا نه درس خوانده ام، نه حرفه‌ای بلدم. بیایم بیرون، نمی‌دانم چه روزهایی خواهم داشت.

پیش روانشناس رفتی؟

بله! فایده ندارد محیط زندان اجازه درمان نمی‌دهد.

خب آزاد شوی می‌توانی درمان شوی و...

امیدوارم. باید اول سر خاک مادرم بروم و آنجا قول بدهم که درست می‌شوم، مطمئنم روح مادرم کمک می‌کند. از وقتی این قاسم بازداشت شده و خواهرم فهمیده من بی‌گناهم، مادرم هم به خوابم آمده در صورتی که تا شب گذشته یک بار هم نیامده بود و می‌دانم من را بخشیده و من باید سرپا بایستم. باید سر خاک مادرم قول بدهم درسم را می‌خوانم و من می‌توانم...

سن و سالی نداری حتماً موفق می‌شوی.

دعایم کنید!

گفتگو با مرد گناهکار

سراغ قاسم می‌روم، حالش بهتر از امیر نیست.

خودت از این شرایط راضی هستی؟

ای کاش همان موقع تسلیم می‌شدم و این پسر به این روز نمی‌افتاد!

یعنی عذاب‌ وجدان داری؟

خیلی! من خواستم تسلیم بشوم، مادرم نگذاشت. همسرم اصلاً اطلاع نداشت. همه زندگی‌ام را جمع کردم رفتم ترکیه! من و همسرم بچه‌دار نمی‌شویم، خیلی حسرت بچه را داشتم. وقتی پرس و جو کردم دیدم در ایران با هزینه مناسب امکان بچه‌دار شدن‌مان زیاد است. دل به دریا زدم و به ایران برگشتم. همسرم از مرز زمینی آمد، من از کوه توسط قاچاقچی‌ها! اما نمی‌دانستم همسرم هم تحت نظر است. هنوز ۸ ماه اینجا نبودیم که بازداشت شدم.

امیر را فراموش کرده بودی؟

اصلاً! حتی از ترکیه به خانه‌شان پول فرستادم که پدر و خواهرش آن را پس زده بودند!

پول مگر جبران‌کننده است؟

همین کار از دستم برمی‌آمد!

حالا چه؟!

می‌روم زندان! در ترکیه کار و کاسبی خوبی راه انداخته بودم و الان پولدارم. پول طلاها را می‌دهم، همه قرض‌هایم را هم پرداخت کرده‌ام و حالا منتظر تولد بچه‌ام هم هستم. بعد از زندان وقتی آزاد شدم مثل بچه آدم زندگی می‌کنم. ببینید، من خلافکار نیستم اما تصمیم اشتباه گرفتم!

می دانی چه بلایی سر امیر آمده است؟

از قاضی خواستم من را نزد امیر بیندازد تا در فرصتی که برای آزادی‌اش است کنارش باشم و راضی‌اش کنم اجازه بدهد همه هزینه‌های تحصیل حتی شغل بعد از آزادی‌اش را بدهم، من شرمسارم امیدوارم امیر به زندگی عادی‌اش برگردد.

از اینکه زندان می‌روی ناراحت نیستی؟

ناراحت هستم اما حقم همین است. من الان فقط نگران اول این آقا امیر گل و بعد بچه توی راهی‌ام هستم و همسرم. اما در ترکیه همسرم همه ماجرا را فهمید و قرار شد اگر زندانی شدم صبور باشد. امیدوارم. الان هم که تنها نیست یادگارم نزدش است.

بنا به این گزارش، قاسم و امیر به زندان انتقال یافتند تا بعد از پایان تحقیقات با اثبات بی‌گناهی امیر و با توجه به تحمل ۵ سال زندان و رد مال توسط قاسم که دزد اصلی بوده آزاد شود.

کد خبر 775806 منبع: ایران برچسب‌ها خبر مهم سارق - سرقت زندان حوادث ایران

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: خبر مهم سارق سرقت زندان حوادث ایران بی گناه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۳۱۱۰۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

چگونه خنجر شمر به قصر محمدیه رسید؟

همشهری آنلاین- صفورا صادقی: محله محمودیه واقع در منطقه یک تهران مانند دیگر نقاط شمال تهران به دلیل داشتن آب و هوای خوش و قناتهایش مورد توجه دودمان قاجار قرار داشت. محله محمودیه که ایستگاهی به همین نام در خیابان ولیعصر دارد، از شمال به زعفرانیه، جنوب به بزرگراه چمران، شرق به الهیه و از غرب به محله ولنجک و اوین محدود می‌شود وجزء مناطق گران و لوکس تهران است.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

در سال‌های دور نام این محله محمدیه بود که به خاطر وجود قصر محمدشاه قاجار بود که بعد از فوت او به قصر شوم معروف شد. تغییرات محله و تاریخچه آن را نصرالله حدادی، تهران‌شناس، چنین توضیح می‌دهد: «اواخر سلطنت محمدشاه قاجار، صدراعظم او حاج میرزا آقاسی که جزو ملاکان بزرگ تهران بود، اراضی این منطقه را به شاه بخشید تا درآن قصر و باغی بسازند و شاه به آنجا نقل مکان کند. پس از ساخته شدن قصر و سکونت محمدشاه در آن، بیماری شاه شدت گرفت و از دنیا رفت. به همین علت بود که این قصر بین اهالی شوم و بدشگون خوانده شد. طوری که اعتماد السلطنه می‌نویسد:«ناصرالدین شاه سر ناهار فرمودند می‌خواهم باغ فردوس را ۲۰ هزار تومان بخرم. من عرض کردم که شاه مرحوم در قصر محمدیه نزدیک باغ فردوس مرحوم شد، من به دلم بد آمد. شما آنجا را ابتیاع نفرمایید. عجب این حرف موثر شد. فی‌الفور به هم خورد.» (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، شعبان ١٣٠٢هجری قمری) به این ترتیب منحوسی باغ محمدیه تا باغ فردوس را هم دربرمی‌گرفت.»

حدادی ادامه می‌دهد: «حاج ملاعباس ایروانی ملقب به حاج میرزا آقاسی که بعد از مرگ قائم مقام فراهانی ردای صدارت دربار محمدشاه را به تن کرد، در تهران و ایران یکهزار و سیصد و سی و هشت بلوک و قریه و آبادی و مزرعه داشت و از ملاکین بزرگ ایران بود. از جمله املاک وی بازار عباس آباد، محله کنونی دکتر بهشتی و اراضی عباس آباد و حتی مالک اولیه منطقه قیطریه نیز حاج میرزا آقاسی بوده است. وی نفوذ زیادی در دربار قاجار داشت به‌طوری که با توطئه سفیر انگلیس قائم مقام فراهانی را در باغ نگارستان به قتل رساندند. حاج میرزا آقاسی در سال آخر حیات محمدشاه تمام املاک خود را به شاه هبه کرد که بعد از شاه جزء ثروت پسرش ناصرالدین شاه شد که به اصطلاح به آن «خالصجات حکومتی» می‌گفتند.

قصر محمدیه بعد از مرگ محمدشاه مورد بی توجهی خاندان قاجار قرار گرفت و بعد از سالها مخروبه شد تا اینکه «محمدرحیم خان علاء‌الدوله» آن را خرید و به «محمودعلاءمیر» که به احتشام السلطنه معروف بود سپرد. محمودخان علاءمیر عمارتی نو ساخت و نام آن را عوض کرد تا خاطره بدشگونی آن را از اذهان پاک کند و نام قصر و محله را به محمودیه تغییر داد. خاندان علاءالدوله به شقاوت و بیرحمی شهرت داشتند به طوری که یک ضرب‌المثل در تهران رواج یافت با این مضمون که "خنجر شمر در خانه علاء‌الدوله است".»

نام محمودیه هم اکنون بر این محله ماندگار شده است. و اما داستان محله محمودیه در این مقطع به پایان نرسید بعد از چند سال فردی سوئیسی به نام دکتر «اشتمپ» که دندانپزشک مخصوص دربار احمدشاه قاجار بود کلیه این اراضی را خریداری و آن را به قطعات کوچک‌تری تقسیم کرد و به خارجی‌هایی که برای ماموریت نظامی یا فرهنگی به ایران آمده بودند فروخت. و این گونه محله جدید محمودیه شکل گرفت. پس از خیابان‌کشی و مشخص شدن مناطق تهران در دهه ۳۰ و ۴۰ شمسی این محله جزء منطقه یک شهری شد و ساخت و سازهای جدید در آن بوجود آمد.

اکنون شاید اثری از آن عمارت و باغ‌های ییلاقی درباریان اثری نباشد ولی همچنان در اختیار اقشار مرفه جامعه است. برج‌ها و آسمان خراش‌هایی که خودنمایی می‌کنند گواه این مطلب است.

کد خبر 843082 برچسب‌ها منطقه ۱ شهردارى تهران

دیگر خبرها

  • مادرم با هدیه وحید شمسایی روحیه گرفت
  • مهم‌ترین عوامل ناباروری در بانوان (فیلم)
  • فرار بیش از ۱۰۰ زندانی در نیجریه
  • پلیس در تعقیب همدست ال چاپو | سلطان مواد مخدر اکوادور چه کسی است؟
  • آیت‌الله حسینی همدانی: اینکه دانشجویان آمریکایی در آمریکا به خاطر غزه کتک می‌خورند و به زندان می‌روند یعنی غزه پیروز است/ نفرت جهانی از آمریکا کاملاً عیان شده است/ امروز همه مردم آزاده عالم با نفرت فریادشان بر سر اسرائیل بلند است
  • یادواره شهید دانشجو در روستای داربیدخون
  • یادواره شهید دانشجو در خانوک
  • چگونه خنجر شمر به قصر محمدیه رسید؟
  • فرار نافرجام از زندان + فیلم
  • زندانیان ونزوئلا در تلاش برای فرار از زندان از ایستگاه پلیس سر در آوردند (فیلم)